ارشیاخورشید سرزمین زندگیمان

اولین ثانیه های زمینی شدن ارشیا جونم

 از وقتی که خدا تو رو تو دل مامانی گذاشته بود از خدای مهربان میخواستم که برام یه پسر نازنین هدیه کند و خدای مهربان ندای دل مامانی رو شنید و تو روگذاشت تو دل مامانی بعد از 4 ماه یه روز با بابایی رفتیم پیش دکتر سونوگرافی خانم دکتر گفت یه پسر نازنین تو راهه داره میاد زندگی تون رو شیرین کنه من و بابایی خیلی خوشحال شدیم اون روز قشنگترین روز زندگی ما بود اسمش رو ارشیا انتخاب کردیم به معنی تخت و اورنگ پادشاهی .قشنگترین واژه زندگیم ارشیا جون دوست دارم تمام زیبایی های هستی رو به پات بریزم دوستت دارم عزیزم.     ...
31 ارديبهشت 1392

ارشیا جون امروز کلاس اول رو تموم کردی

ارشیا امروز روز خوبی برامون بود اخه کلاس اول رو با موفقیت به پایان رسوندی ایشالاسال دیگه میری کلاس دوم همه امروز خوشحال بودیم معلم کلاس اولت اقای محمد رضا صادقی بود خیلی معلم خوب و مهربونی بود دستش درد نکنه بابایی هم برات قول داده به مناسبت تموم کردن کلاس اولت شب ما رو ببره پیتزا من هم صب اومده بودم مدرسه ات برا کلاس دوم ثبت نامت کنم از کلاستون صدای شادی کنون میومد همه دست میزدین خوشحال بودین هورا هورا میکردین اخه تولد یکی از دوستتات بود (عرشیا چلنگری)باباش یه کیک شکل ماشین اورده بودو یه جاسویچی یادگاری برا هر کدمتون. این سال تحصیلی با موفقیت به پایان رسید ارشیا جون امیدوارم که روزی تموم کردن دانشگاهتو اینجا بنویسم موفق باشی عزیزم.  ...
29 ارديبهشت 1392

گل پسرم هر شب با قصه میخوابه

ارشیا جون هر شب باید برات یه قصه بگم تا بخوابی ولی بعضی وقتها حوصلم نمیگیره سر اون با هم جر بحث میکنیم تو همش اصرار میکنی فدات شم پسرم منو ببخش که گاهی حوصلم نمیگیره تو اون چشای نازت رو بدون شنیدن قصه مامان میبندی گاهی هم مامان رو سر کار میزاری ای شیطون میگی تو قصه رو بگو من بعد اینکه تموم شد بلند میشم چراغو خاموش میکنم تا به اخرای قصه میرسم خودتو میزنی به خواب و زیر قولت می زنی ای ناقلا خیلی دوستت دارم ناز مامان. ...
28 ارديبهشت 1392

افرین پسرم ترم 4 زبانکده رو امروز تموم کردی.

عزیزم امروز امتحان زبان داشتی ایشالا داری ترم 4 زبانکده رو تموم میکنی بری ترم 5 من خواب بودم کلاست هم 5:30 شروع میشد به بابا زنگ زده بودی که بیا مامان رو بیدار کن با هم تمرین کنیم تا نمره خوبی بگیرم بابایی اومد گف اشی تل زده مغازه که مامان بیدار نمیشه با هم تمرین کنیم اخه مامان خوشخوابه پسرم ببخشید زود بلند شدم تمرین کردیم رفتی ایشالا موفق با شی . ...
28 ارديبهشت 1392

عید نوروز 92

امسال عید رفتیم گرگان خونه خاله طلایه خیلی برامون خوش گذشت اخه اونادیگه پاییز میان تبریز عمو جعفر فوق تخصص قلب قبول شده خیلی برامون خوش گذشت دست خاله طلایه و عمو جعفر درد نکنه ما رو به خیلی جاهابردن .ابشار کبود وال جنگل النگ دره و خیلی جاهای دیگه ولی برگشتنی اونا با ما نیومدن اخه عمو جعفر کار داشت ما اومدیم اونا هم 3روز بعد ما اومدن خاله و پانیا موندن اخه مامان جون میخواست بره خونه تازشون کار داشتن خاله میخواست بهش کمک کنه عمو جعفر تنهایی البته با باباجون رفتن گرگان بابا هم به خاطر اینکه عمو جعفر تنها نره با هم رفتن اخه راه خیلی دوره خلاصه مامان جون اینا رفتن خونه تازشون پانی و خاله هم گرگان ولی رفتنی پانی خیلی گریه کرد فداش برم می گف نریم...
26 ارديبهشت 1392

ارشیا به اردو رفت

ارشیا جون این هفته خیلی برات خوش گذشت کمر مامان جون درد میکرد از جمعه صبح اومده بود خونه مااستراحت کنه از اومدنش خیلی خوشحال بودی اخر هفته هم چهارشنبه از مدرسه شما رو بردن اردوگاه شهید فهمیده سه شنبه بعد ظهر که از کلاس زبان برمیگشتیم سر راهمون برات خوراکی خریدیم بری اردو بخوری کیف کنی پسرم البته5000تومن هم از مدرسه برا ناهار و کرایه ماشین گرفته بودن اومدیم خونه انا هم خونه ما بود اومده بود عیادت مامان جون دستش درد نکنه شب بابایی اومد دنبال مامان جون رفتن خونشون اخه قرار بود دایی جواد فردا دیگه بیاد از مراغه فرداش من هم تو رو راهی مدرسه کردم رفتم خونه مامان جون ساعت 2 برگشتی ساعت 10 برده بودنتون برامون از اردو رفتنت تعریف کردی که خیلی خوش گذ...
26 ارديبهشت 1392

ارشیا شکار چی شده

ا رشیا جون از پارسال تابستون به گرفتن مگس خیلی علاقمند شدی تا یه مگس میبینی یه شیشه در بسته ور میداری از این شیشه های سس و رب و این جور چیزا میزاری رو سرش بعدا که رفت تو شیشه زود دستت رو میزاری در شیشه که فرار نکنه بعدا دستت رو یواشکی ورمیداری درش رو میبندی بیچاره خفه میشه .          ...
25 ارديبهشت 1392